دو خط موازی...

ساخت وبلاگ

گفتند بیا زندگی کن شاید کمی حالت بهتر شود...فریب خوردیم و آمدیم " هی بزرگ شدیم و گفتیم شاید این حال خوب که میگفتند چند سال دیگر است" آنقدر سنگ صبر را به سینه کوبیدیم تا شدیم خوده قبرستان..پشیمان شدیم و خواستیم برگردیم به همان حال بی حالی و سر برگرداندیم که برویم" دیدیم نه پلی مانده و نه جانی در تن آش و لاشمان..کف دستمان را باز کردیم که ببینیم فالمان اصلا چگونه بوده که پای آمدنمان این همه عجله داشت و ما هم پا به پایش آمده بودیم و خیال میکردیم شاید او چیزی می بیند که ما نمی بینیم ؟؟هرچه خیره شدیم جز دو خط موازی که تعبیرش نرسیدن محض بود ردی از خوشبختی ندیدیم.خودم که هیچ.حالمم به کنار..چگونه به این پاهای درمانده بفهمانم هرچه راه آمده ایی پی هیچ بوده و زین پس هرچه میروی پی مرگ است و آن حال خوب که برایش استخان ترکاندی دروغ؟؟

پ ن: آمده بودیم برسیم.یادشان رفت به فصل رسیدن از شاخه جدایمان کنند ..عده ایی همانجا روی شاخه خشک شدیم و خیره به پایین و عده ایی سقوط کردیم و له شدیم و خیره به بالا..

بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:56