چند شب کذایی...

ساخت وبلاگ

به نقطه ایی رسیده ام که دیگر چاک دهانم نای باز شدن ندارد و فقط با زبان چشم حرف میزنم.راستش این آدمهایی که من میبینم هیچ کدامشان برای شنیدن دردهای درونمان ساخته نشده اند.سرشان را میکنند توی لاک خودشان هروقت هم صدای تبل و شادی از دل کسی در آمد بیرون می آیند و آنقدر آه می کشند که آن بدبخت فلک زده چشم بخورد و برگردد سر جای اولش.. همان جا که گوشه ایی از درون خودش نشسته بود زانو بقل کرده بود و هی غصه می خورد..امشب نشستم سیر تا پیاز زندگی ام را مرور کردم و به جز چند شب کذایی که خوش بودم چیز به درد بخوری پیدا نکردم که خودم را قانع کنم بخاطر آن خاطرات خوب هم که شده محکم ادامه دهم..نه عزیز دل من اینجور نمی توان ادامه داد..مگر اینکه بخش بزرگی از زندگی را سانسور کنم و من بمانم و همان چند شبی که به لطف الکل مست بودم و خبر از فردای آن روز نداشتم که قرار است چه غول های بی شاخ و دمی سر راهم قرار بگیرند..امشب فقط خودم را برای خودم توانستم کمی واضح تر توصیف کنم.این منی که من هستم همانی ست که کودک درونش را هم سیلی زده اند تا به اجبار نقش دلقکی را بازی کند که دل آدمهای اطرافش را شاد" ولی هرگز زیر بار نرفت...

پ ن : سالهای قبل زمستان سردتر بود و شلاق های بیشتری روی پوست تنمان میخورد.امسال با اینکه سردی هوا رمق گذشته را ندارد بیشتر استخوان درد گرفته ایم ...شاید علایم پوسیدگی کالبد بیرونی و پیری زودرس است..

بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:16