بی خوابی ات ...

ساخت وبلاگ
آن اوایل هضم کردن اینکه خودم به خودم دلداری بدهم آسان نبود..کمی گذشت تا فهمیدم شاید تقصیر خودم بوده که رک و راست به دلم نگفتم تاب شکستن ندارم...وقتی حکایتم شد مثل گریستن ماهی در آب و حرف زدن با آینه ایی که تمام بد و بی راه های خودم را به خودم باز میگرداند"تازه فهمیدم ای داد ' همه ی دست و پا زدن های دوران جوانی ام برای جستن نگون بختی کشک بوده و خوشبختی ام همان روزها بود که با چرخش سریع عقربه های ساعت از کف دادم و امروز به جز یک منه خسته روی دوشم چیز دیگری باقی نمانده و از سر ناچاری خودم را به دندان گرفته ام و به این طرف و آن طرف میکشم و اردیبهشت هایی که در تصوراتم ملموس ترین ماه سال بود" دیگر نیست و از هواهای غیر منتظره اش بیشتر از اینکه لذت ببرم میترسم و تنها به این فکر میکنم که نکند ترکش هایی از زمستان در دلش نهفته و زخمی ام کند ؟؟حتی این فوبیای جدید اردیبهشتی باعث شده دلبستگی ام را از لباس گرم قطع نکنم تا یک وقت سرما نخورم..اینها نشانه ی مردگی زودرس نیست آیا؟؟ بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:00

نشد یک بار وقتی به خواب میدیدمش توی چشمهایم زل بزند و بگوید میشود امشب نروی؟؟؟بمانی همینجا کنارم لای موهایم دست بکشی و با انگشت اشاره ات مدام شقیقه ام را لمس کنی که از این سر دردهای دیوانه کننده ام کم شود؟میشود نروی و بمانی تا بلند شوم برایت بچرخم و رقص 'چین چین دامنم را که خیلی دوست داشتی ببینی و قسمتت نبود امشب یک دل سیر تماشا کنی؟ اصلا میشود بمانی و تا صبح برایت پیک بریزم و آنقدر بی حواس شوی که چشمهایت مرا دوتا ببیند و یواشکی در گوشت بگویی آن دختر زیبا که اینجا کنار ما نشسته کیست؟ نکند فردا برود همه جا جار بزند که میان منو تو چه شب برهنه ایی گذشته و مجبورمان کنند به گناه دوست داشتنی مان توبه؟؟پ ن: اردیبهشت امسال خیلی به ظاهر زیباست .مدام میبارد و آفتاب میشود.ولی افسوس که میان دلشوره هایم گم شده و لذتی نیست.. بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:00

زندگی تلخی داشت ...ولی اصلا به رو نمی آورد.حتا خنده های از سر اجبارش هم دوامی نداشت.با هر سوت و آهنگ غم انگیزی توی چشمهایش بی اختیار عزا میشد.چند سالی میشد که قبل مرگش مرده بود... این ماه های آخر زخم بستر امانش را بریده بود و از بوی تعفن خودش روی تخت" قفسه ی سینه اش را هرشب چنگ میزد.. وقتی برای همیشه رفت تازه یادشان آمد عه فلانی هم بوده و خبر نداشتیم..؟

بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:56

قرار بود خوش بگذرد...نشد..ولی زیاد هم بد نبود .سه چهار زخم عمیق روی دلم نشاند "ولی می ارزید..حتی به همان یکی دو بار که دستش را گرفتم و بی هدف توی خیابان قدم زدیم می ارزید..نمیدانم مبتلا به خودآزاری شده ام یا سادیسم بایگانی کردن خاطرات تلخ؟؟دستمال گل گلی اش را..نامه و شعر فروغ با خط خودش را..تار موی از عمد جاگذاشته توی پاکت نامه اش را..حتا شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه اش را " هنوز هم در امن ترین جای زندگی ام نگه داشته ام .. دو سه ماه اول از جدایی مان یک آدم ریش سفید و دنیا دیده آمد نشست کنارم و گفت لجبازی نکن پسر..همه ی اینها را بریز توی همان دستمال گل گلی و یک شب که مست بودی خودت را بزن به حواس پرتی و بسوزان برو دنبال زندگی ات.نگه داشتن خاطرات به جا مانده از آدمی که رفته روزگارت را سیاه می کند ها..؛؛این را گفت و چند سالی میشود که دیگر ندیدمش..نه حواسم پرت شد و نه دستمالی سوخت..فقط من ماندم و مستی های گاه و بی گاه و روزگار سیاهی که دیوانه وار دوستش میدارم..قرار بود خوش بگذرد..نشد.. ولی..پ ن: و بهاری که خزان بود انگار.. بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:56

گفتند بیا زندگی کن شاید کمی حالت بهتر شود...فریب خوردیم و آمدیم " هی بزرگ شدیم و گفتیم شاید این حال خوب که میگفتند چند سال دیگر است" آنقدر سنگ صبر را به سینه کوبیدیم تا شدیم خوده قبرستان..پشیمان شدیم و خواستیم برگردیم به همان حال بی حالی و سر برگرداندیم که برویم" دیدیم نه پلی مانده و نه جانی در تن آش و لاشمان..کف دستمان را باز کردیم که ببینیم فالمان اصلا چگونه بوده که پای آمدنمان این همه عجله داشت و ما هم پا به پایش آمده بودیم و خیال میکردیم شاید او چیزی می بیند که ما نمی بینیم ؟؟هرچه خیره شدیم جز دو خط موازی که تعبیرش نرسیدن محض بود ردی از خوشبختی ندیدیم.خودم که هیچ.حالمم به کنار..چگونه به این پاهای درمانده بفهمانم هرچه راه آمده ایی پی هیچ بوده و زین پس هرچه میروی پی مرگ است و آن حال خوب که برایش استخان ترکاندی دروغ؟؟پ ن: آمده بودیم برسیم.یادشان رفت به فصل رسیدن از شاخه جدایمان کنند ..عده ایی همانجا روی شاخه خشک شدیم و خیره به پایین و عده ایی سقوط کردیم و له شدیم و خیره به بالا.. بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:56

ترجیح میدهم ادامه ی زندگی ام را نا امید بمانم.اینجور عذاب کمتری میکشم و شب که میشود آن آدم کوتوله ی پر حرف توی بالشتم دیگر زیر گوشم پچ پچ نمی کند..خودم را می سپارم به باد و جبر جغرافیا که هرچه دلش خواست روی سرم برف و باران آوار کند و تنم را با تازیانه ی بادهای سرد و گرمش پوست کلفت...برای آدمهای اطرافم نیز کور میشوم که نخواهم انتظار یک سلام خشک و خالی هم از آنها داشته باشم؛ ....نا امید ماندن بار سنگین آرزوهای از تخم در نیامده ی توی کوله پشتی ام را هم از دوشم بر می دارد و فکر اینکه کدامشان نطفه ی درست درمانی دارند و کدامشان عقیم آزارم نمیدهند..من از قوی بودن های مکرر خسته ام ..ترجیح میدهم ادامه ی زندگی ام را نا امید بمانم.مثل آدمی که پشت پنجره ایستاده و از غروب خورشید لذت میبرد"چایی بدون قند می نوشد"و هرگز چشم به راه نیست و دلش زیر پای کسی نمی ماند...پ ن : آخرین روزهای سال آدم را یاد اولین روز مدرسه می اندازد..یک دوست داشتن پر از دلهره و سوالی که توی دلش تکرار میکند یعنی قرار است بعدش چه شود؟؟؟ بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 0:17

به نقطه ایی رسیده ام که دیگر چاک دهانم نای باز شدن ندارد و فقط با زبان چشم حرف میزنم.راستش این آدمهایی که من میبینم هیچ کدامشان برای شنیدن دردهای درونمان ساخته نشده اند.سرشان را میکنند توی لاک خودشان هروقت هم صدای تبل و شادی از دل کسی در آمد بیرون می آیند و آنقدر آه می کشند که آن بدبخت فلک زده چشم بخورد و برگردد سر جای اولش.. همان جا که گوشه ایی از درون خودش نشسته بود زانو بقل کرده بود و هی غصه می خورد..امشب نشستم سیر تا پیاز زندگی ام را مرور کردم و به جز چند شب کذایی که خوش بودم چیز به درد بخوری پیدا نکردم که خودم را قانع کنم بخاطر آن خاطرات خوب هم که شده محکم ادامه دهم..نه عزیز دل من اینجور نمی توان ادامه داد..مگر اینکه بخش بزرگی از زندگی را سانسور کنم و من بمانم و همان چند شبی که به لطف الکل مست بودم و خبر از فردای آن روز نداشتم که قرار است چه غول های بی شاخ و دمی سر راهم قرار بگیرند..امشب فقط خودم را برای خودم توانستم کمی واضح تر توصیف کنم.این منی که من هستم همانی ست که کودک درونش را هم سیلی زده اند تا به اجبار نقش دلقکی را بازی کند که دل آدمهای اطرافش را شاد" ولی هرگز زیر بار نرفت...پ ن : سالهای قبل زمستان سردتر بود و شلاق های بیشتری روی پوست تنمان میخورد.امسال با اینکه سردی هوا رمق گذشته را ندارد بیشتر استخوان درد گرفته ایم ...شاید علایم پوسیدگی کالبد بیرونی و پیری زودرس است.. بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:16

من اصلا قرار نبود دوستت داشته باشم..همه چیز از آن روز لعنتی شروع شد که ناگهان سرت را پایین انداختی تا از روی کتاب صد سال تنهایی دو سه خط برایم بخوانی و بگویی حال امروزت دقیقا مصداق همین جملات است.تو خواندی ولی من انگار کر شده بودم و نگاهم یخ بسته بود به نیم رخ خوشگلت با آن رشته مویی که از بالای شقیقه ات آویزان شده بود و سوهان روح من..نه اینکه از این دلبری ها ندیده باشم نه..فقط نمیدانم چرا این بار بدجور چشمم را گرفت..آن لحظه پیش خودم گفتم اصلا شگون ندارد آدم این همه زیبایی را در یک لحظه ببیند و دلش برای عاشق نشدن هی اصرار کند..یادم می آید چند سال قبل سراغ پیشگوی کوری رفته بودم و کلماتی نامفهوم برایم از آینده گفت..آن پیشگو از صد سال تنهایی حرف میزد و زندگی ام که به چند تار مو بند میشود .. ولی هرچه تلاش میکنم دستم به سر رشته ی آنها نمی رسد..و تمام عمر حال و روزم می شود دو سه خطی که یک روز کسی برایم میخواند اما هرگز نخواهم شنید..حال و روزی که حال و روز یک روز آن آدم بوده ولی برای من تا ابد ادامه...پ ن : آدم گاهی از این همه خستگی هم خسته می شود..به لبه ی بالکن پناه می برد و آن پایین را تماشا میکند..به پرواز بدون بال می اندیشد و وقتی سقوط کرد حداقل تمام خستگی از تنش پرواز میکند..پ ن: شبیه آوار رنگها در پاییز و جنگلهای تالش..شبیه تو... بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 12:16

گفتم دلم را به دریا بزنم و عادت از دور نگاه کردنت را دور بیاندازم و بدون اینکه دست و پایم بلرزد ناقافل جلویت سبز شوم و حرف دلم را با چشمهایم به چشمهایت بگویم ..بگویم آهای دختر ریزه میزه ی خوشگل با آن موهای چتری و راه رفتن های تند تند دوست داشتنی ات" دستت را باز کن ..دلم را از سینه بیرون آورده ام مال تو..از این به بعد تو مادرش باش " برایش لالایی بخوان ..ولی ای کاش هرگز اینقدر به تو نزدیک نمیشدم که ناخداگاه عطسه کنی و دست چپت را جلوی دهانت بگذاری و برق کشنده ی حلقه ات را ببینم که با زبان بی زبانی می گوید معشوقه ی یک نفر دیگر هستی و چشمهایم در تاریکی مطلق فرو برود و تمام آرزوهایم بر باد...باور کن هرشب برایت شعر می سرودم تا خوابم ببرد..باور کن برای نشئگی بوییدن برهنگی شانه هایت برای شنیدن نفسهایت وقتی دویده ایی و بغلت کرده ام برای بافتن گیسهایت وقتی پشت به من قهر کرده ایی" برای محو شدن به لبهایت وقتی تب کرده ایی و با جان و دل پاشویه ات میکنم و هذیان میگویی"و برای تمام خاطراتی که قرار بود میان آغوش من و تو زاییده شود و دختر کوچکمان که در چشمهایش تو را میدیدم چقدر نقشه کشیده بودم و آن حلقه ی لعنتی تمامش را توی دلم کباب کرد... ای کاش هرگز به تو نزدیک نمی شدم و فقط از دور این عشق یک طرفه ی کش دار را ادامه می دادم " شاید یکی از شعرهایم برای تو قصیده ایی بلندتر و زیباتر و دل فریب تر از آبی خاکستری سیاه میشد" شاید یک شب بعد از پایان آن قصیده از خوشی زیاد دیگر چشم باز نمی کردم و بی آنکه بدانم یک نفر زودتر از من "تو را قاپ زده زندگی را شیرین وداع میگفتم و مثل امشب طعم گس بی کسی راه گلویم را نمی بست و خفه نشده به حال خودم رها نمیکرد...پ ن : نمیدانم دیگر این زندگی با چه هدفی همچنان اصرار به بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:19

کاش اینقدر زود نگفته بودم دوستت دارم..یا اینکه دست کم میگذاشتم کمی تو عاشقم شوی بعد..امروز که از دور دیدمت با فلانی می آمدین و کلی بگو بخند راه انداخته بودین' هم خوشحال شدم هم جای خالی ات توی سینه ام درد...کور شوم اگر چشمتان زده باشم..برای من که نشد اما توی اولین زمستان مشترکتان آرزو کردم به زندگی ات بهار ببارد..کافه ی ایکس را هم یادت نرود.. یکشنبه ها قرار بگذارید یک دل سیر با نگاه برای هم دلبری کنید..راستی یادت باشد سینما رفتن هم خیلی خوب است..مهم نیست چه فیلمی باشد..مهم همان حس قشنگ لمس دستها توی تاریکی و دوستت دارم گفتن های یواشکی زیر گوش و گذاشتن شقیقه روی شانه ها و خوابیدن های پنج دقیقه ایست...شاید بعدها فرصت نشود یا دل و دماغش نباشد به این غلیظی برای دل هم ضعف بروید..ای گند بزنم به رابطه های نیمه کاره و عشق های به هم نرسیده ی کال..انگار که مرده باشم و بالای سر قبر خودم نشسته ام فاتحه میخوانم...ولی باور کن من آدم حسودی نیستم ..به زندگی ات بهار ببارد..حتی توی زمستان..پ ن : آن عکس سیاه و سفید خوشگل با پیچ مواج موهایت و برق چشمها و رژ لب تیره ات خودش به اندازه ی یک قصیده ی بلند با آدم حرف میزند..و لبخند ژکوندت خانم سین.پ ن : زمستان امسال سرد نیست ولی خیلی سرد است.. بی خوابی ات ......ادامه مطلب
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 15:58